ازم خواست یه روز بهش مرخصی بدم. منم گفتم برو. وقتی شب برگشت ،حسابی می لنگید اول فکر کردم تصادف کرده ولی هر چه ازش پرسیدم ،نگفت چی شده. بالاخره بعد از کلی اصرار گفت: « پا برهنه روی لوله های نفت راه رفتم ؟گفتم «تو این آفتاب داغ؟ مگه زده به سرت؟
گفت: این چند وقت خیلی از خودم غافل بودم باید این کار رو میکردم تا یادم بیاد چه آتیشی منتظرمه؟ گفتم «تو وآتیش جهنم؟ تو که جز خدمت کار ی نمیکنی؟گفت:«تواین طور فکر میکنی، ولی من خیلی گناه دارم. بعضی از اشاره ها یا بعضی سکوت های نا به جا…اینا همه گناهان کوچیکی هستن که چون تکرار می کنیم برامون عادی میشه.واسه همین دائم باید حواسمون جمع باشه.
شهیده مریم فرهانیان
تولد:1342
شهادت:1363
علت شهادت: شلیک خمپاره رژیم بعث عراق
برگرفته از :پیک افتخار